خاطرم نيست که تو از بارانی،يا که از نسل نسيم،هر چه هستی گذرا نيست هوايت،بويت...فقط آهسته بگو...با دلم می مانی

پیر مرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد...

دور دورتر از دسترس

پيرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد. دست برد و از جیب کوچک جلیقه‌اش سکه‌ای بیرون آورد. در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد: صدقه عمر را زیاد می‌کند... پیرمرد منصرف شد!!!








گزارش تخلف
بعدی