خاطرم نيست که تو از بارانی،يا که از نسل نسيم،هر چه هستی گذرا نيست هوايت،بويت...فقط آهسته بگو...با دلم می مانی

تنها....

تنها





پیر مرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد...

دور دورتر از دسترس

پيرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد. دست برد و از جیب کوچک جلیقه‌اش سکه‌ای بیرون آورد. در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد: صدقه عمر را زیاد می‌کند... پیرمرد منصرف شد!!!






به خدا در دل و جانم نیست هیچ چیز جز حسرت دیدارش

farfaaway

مینشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زرورق اندیشه ام آرام

میگذشت از مرز دنیاها

 

روزها رفتند و من دیگر

خود نمیدانم کدامینم

آن من سرسخت مغرورم

یا من مغلوب دیرینم


بگذرم گر از سر پیمان

میکشد این غم دگربارم

مینشینم شاید او آید

عاقبت روزی بدیدارم





دوستت دارم...

دوستت دارم ای خیال لطیف....دوستت دارم ای امیدمحال







برای آنکه باید باشد و نیست

یکی میپرسد اندوه تو از چیست ... سبب ساز سکوت مبهمت کیست ... برایش صادقانه مینویسم ... برای آنکه باید باشد و نیست








اگر....


اگر باران بودم آنقدر می باریدم تا غبار غم هایت را بشویم،اگر ساز بودم زیباترین ملودی را برایت می نواختم،اگر پروانه بودم به دورت می چرخیدم ولی افسوس که نه بارانم،نه سازم و نه پروانه اما به اندازه تمام دنیا دوستت دارم





Nice

دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست ......... جایی که دل باید به دریا زد همینجاست
Farfaraway





دل من



دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است،ساده می افتد،ساده میشکند،ساده میمیرد،دل من تنها سخت میگیرد





زندگی افسانه غریبیست

life






گزارش تخلف
بعدی